ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

شاعر : خواجوي کرماني

شاهد سرمست من ز خواب برآمدماه فرو رفت و آفتاب برآمد
ولوله از جان شيخ و شاب برآمدنرگس مستانه چون ز خواب برانگيخت
وز شکن زلفش آفتاب برآمدپيش جمالش ز رشک ماه فروشد
قرص مه از عنبرين حجاب برآمدصبحدم از لاله چون گلاله برافشاند
چشمه‌ي خورشيد شب نقاب برآمداز شکن زلف روز پوش قمر ساش
بوي گل و نفحه‌ي گلاب برآمدعکس رخش چون در آب چشم من افتاد
کان خط نيلوفري ز آب برآمدمردم چشمم بب نيل فرو شد
زمزمه‌ي نغمه‌ي رباب برآمدوقت صبوح از هواي مجلس عشاق
کام دل خسته از شراب برآمدمجلسيانرا ز جام باده‌ي نوشين
از نفسش بوي مشک ناب برآمدخواجو از آن جعد عنبرين چو سخن راند